بازخواست از تاريخ در كتابخانه: قصيدهاي از باستاني پاريزي
مغل (مغول) كه سوخت جهان پس دليل زنده كجاست؟
نرون كه كوفت جهان با چه؟ يا اوليالالباب
در اين ميانه هم از سالن مطالعه خواست
كتاب كهنه تاريخ را يك از طلاب
بحكم فيش كتابخانه اين كتاب ببرد
كتابدار و سخن شد تمام در اين باب
هم آن زمان كه در آنجا محصلي ميخواند
فصول كهنه ايام را به ذوق شباب
كماندو آمد و توفان بپا شد از زد و خورد*
شكست دست و سر و پا چو شيشه و اسباب
نخورده هيچكسي در نرفت از در علم
چه اوستاد و محصل چه خادم و بواب
هم آن مجلد تاريخ هم دريد و گرفت
ز خون تازه جوان صفحه كتاب خضاب
چون صحنه ساكت و آرام گشت و حمله تمام
فتاد لاجرم از آسياب معركه آب
دوباره جانب مخزن كتابدار كشاند
كتاب تاريخ را به حال خراب
حساب حال همسايه را چو اينسان ديد
سوال كرد رفيقا نبينمت بيتاب
بگو كه باز كجا رفتي و چهها ديدي؟
سخن گوي و مپوشان حقيقت از اصحاب
بگفت رفتم و همراه خويش آوردم
هم آنچه را كه تو ميخواستي كنون درياب
نگر به لكه خون و ببين به ديدهي خويش
دليل زندهتر از آفتاب عالمتاب
* اين شعر اشاره به حادثه حمله كموندوهاي شاه به كتابخانه دانشگاه تهران دارد.
نقل در: صدر حاج سيد جوادي، احمد (1386) خاطرهاي از سال 1340: گرفت دامن تاريخ را كتاب حساب. شهروند امروز. سال دوم. شماره 34 (65) 30 دي.