امروز سر کلاس استاد صراف زاده درباره ی شبکه های ارتباطی و وسایل و مجراهای اون صحبت شد و از جمله درباره ی GPS ..... و اینکه GPS برای مکان یابی بویژه در سفر و جاهایی که تاکنون بشر نرفته(مبالغه) خیلی خوبه.... سر کلاس به یاد یه خاطره افتادم.... نوجوان بودم و پرمدعا... همچنان که هستم... با خانواده شیش نفری پریدیم تو سمند مدل 83 مون و رفتیم که رفتیم.... آنچنان رفتیم که دیگه نفهمیدیم کجا رفتیم.... می خواستیم مثلآ بریم شمال اما نه از راهی که بقیه با استفاده از تابلوهای راهنمایی و رانندگی مفت و مجانی می رن... ما رفتیم یاسوج و بعد شهرکرد و همدان... تا اینجاش خوب اومدیم.... و اما بعد .... بابام یه نقشه درآورد... از توی داشبورد ماشین..... بهتره بگم اطلس.... چون کتابچه بود.... و بعد گفت: کی واسه من نقشه می خونه؟ بدون معطلی و بدون اینکه اجازه بدم بقیه دهنشون رو باز کنن، گفتم: من..... روی صندوق وسط صندلی راننده و کمک راننده خودمو انداختم و بیخ گوش بابام واسش نقشه می خوندم... اما همونجور که استاد فرمودند: بهترین راه با سریعترین راه خیلی متفاوته... و من با جون و دل اینو حس کردم... وقتی که توی دشت های بین همدان و زنجان و کوه های زنجان تا رودبار و منجیل گم شدیم و با دهن کجی خواهر و برادرهام و صلوات های مادرم روبرو شدم و وقتی که توی اون پیچ و واپیچ های جاده قبل از رودبار همگی بالا آوردیم و نزدیک بود بریم تو دره... فهمیدم که عمرآ دیگه نقش منحصر به فرد GPS ماشین رو ایفا نکنم. البته تا آخر سفر هم آدم نشده بودم ها.... یه بار هم توی مازندران گم شدیم.... فک کن آدم با نقشه گم بشه دیگه چه نوبریه.... فک کنم مشکل این بود که بعضی وقت ها دست راست و چپم رو گم می کردم.